برای پیداکردن و پرسیدن از آدرسش کار سختی ندارید. در بوشهر از هر کسی سراغش را بگیرید بی معطلی اسمش را بر زبان می آورد. آقای روزنامه.همان که کلاه رنگی بر سر در سرما و گرما، چند گونی روزنامه و مجله بر ترک موتورش می گذارد و اول صبح تا قبل از ظهر، همه آنها را بین دکه ها توزیع می کند و یا به دست مشترکین خود می رساند .
جمعیت قابل توجه و عظیم علاقمندان و خوانندگان روزنامه ها که هر روز صبح بی صبرانه منتظر رسیدن پیک شادی بودند تا پای میز صبحانه ،سرکی هم به دنیای خبرهای داغ بزنند اما در سالیان اخیر و به خصوص این روزها،رفته رفته دیگر از آنها خبری نیست به جز تعداد اندکی که بر عهد خود با ترکیب کاغذ و مرکب وفادار مانده اند.
با این که فضای مجازی و گسترش شبکه های اجتماعی، کسب و کارش را حسابی کساد کرده اما وی همچنان با علاقه و دلسوزانه، ذره ای پا پس نکشیده و در کیوسک چهار پنج متری اش در مرکز شهر پاتوق اهالی روزنامه و مطالعه است.چراغی که به وجود این مرد و آقای روزنامه همچنان روشن است. در آستانه ۶۰سالگی و در یکی از روزهای گرم مردادماه با روی گشاده و لبی خندان به دکه اش دعوتم می کند تا با هم گپ و گفتی از جنس روزنامه داشته باشیم . ماحاصل آن را در زیر می خوانید.
جای پای پدر
به قول قدیمی ها بچه ای خوب که راه پدر را برود من هم از این قاعده مستثنی نبودم. تا دست چپ و راست خود را یاد گرفتم دیدم جای پای پدرم گذاشته ام.هیچوقت فراموش نمی کنم هنوز دو سه سالی از انقلاب نگذشته بود که پدرم مرحوم ((اسماعیل چراغچی)) توانست نمایندگی روزنامه کیهان در بوشهر را از سرپرستی شیراز بگیرد و دفترش را در بلوار دهقان جنب گمرک فعلی دایر کند. آن سالها فقط چند روزنامه منتشر می شد . بیشتر کیهان و اطلاعات که چاپ عصر بودند به دلیل تعطیلی فرودگاه بوشهر بعد از حمله هوایی جنگنده های بعثی به بوشهر، با اتوبوس از تهران ارسال می شد و روزنامه ها به پارکینگ ((ایران پیما)) در پشت پاساژ ملت منتقل و از آنجا توزیع می شد.البته تا دست مشتری می رسید دیروزنامه می شد.
کشور درگیر جنگ بود و مردم هم فقط از این طریق اخبار جبهه ها را می گرفتند.آن موقع محصل بودم و تا زنگ پایان کلاس ها را می زدند فاصله مدرسه را تا خانه مان در محله بهبهانی یک نفس می دویدم و نهار خورده نخورده دوباره شال و کلاه می کردم یک راست می رفتم دفتر روزنامه تا کمک کار پدرم باشم.البته برادرم هم دستی بر آتش داشت و امور خبرنگاری را انجام می داد .من هم بسته ۱۰۰تایی از روزنامه را بر می داشتم و اطراف میدان ششم بهمن (انقلاب فعلی)تک فروشی می کردم. روزنامه…روزنامه …خبرهای داغ…آخرین خبرها از جنگ…روزنامه… روزنامه…
جیبم را پر از سکه های دوریالی می کردم و راه بازگشت به خانه را در پیش می گفتم. فردای آن روز از نو روزی از نو.
از رها کردن دانشگاه تا روزنامه فروشی
سال۶۸به دلیل مشکلات چشمی، از سربازی و خدمت وظیفه معاف شدم و بعد از شرکت در کنکور، در رشته موزه داری دانشکده میراث فرهنگی پذیرفته شدم . حدود ۶ماه به دانشکده تازه تاسیس در پشت کاخ نیاوران تهران رفتم ولی به دلایلی تحصیلاتم را نیمه کاره رها و به بوشهر بازگشتم. دنبال کاری دیگری نرفتم دوباره به آغوش پرمهر پدر برگشتم.خاک روزنامه دامن گیر و شده بود همه عشق روزگارم.این بار پدر کار را توسعه داده بود و انواع و اقسام روزنامه ها و مجلات خانوادگی و نشریات سرگرمی را هم به قبلی ها اضافه کرده بود.از مجله فیلم و ماشین گرفته تا خانواده و جدول کتیبه. روزنامه همشهری که اولین روزنامه رنگی کشور بود با سر و شکلی جذاب چاپ می شد رونقی به مطبوعات آن روزگار داده بود نمایندگی فروش و توزیع آن را گرفته بود.قیمت فروش تک نسخه اش ۵تومان بود.
به پدر معترض بودم چرا اینقدر سرت را شلوغ کردی؟در جوابم می گفت بچه های بوشهر محروم هستند هیچ سرگرمی و یا تفریحی ندارند تنها دلخوشی شان همین مجلات و روزنامه ها هستند حداقل اینها را از آنها دریغ نکنیم.کار فرهنگی وظیفه ماست. آب باریکه ای است که باید جاری بماند.نباید عرصه را خالی کنیم. با همین نیت تا آخرین روزهای عمر در این کار ماند و تنها با یک پنکه رومیزی در روزهای گرم بوشهر در دکه روزنامه فروشی به همشهریانش خدمت فرهنگی کرد.
ادامه راه پدر
مردمداری و خلق و خوی شیرین با مردم از خصوصیات پدرم بود هم پدر بود هم استاد. هرچه دارم از اوست.چیزهای زیادی از او در گفتگو و رفتار با مردم آموختم. همین سیره و رفتارش نگذاشت به کار دیگری فکر کنم و تصمیم گرفتم با همه درآمد ناچیزی که این شغل دارد آن را ادامه بدهم .هرچند کفاف زندگی پرهزینه امروزه را نمی دهد اما به عشق پدر و در ادامه همان هدف ارزشمندش به همشهریانم خدمتی کنم راضی هستم.یک اعتقادی داشت به کارش که کم نظیر بود. بعضی وقت ها اگر کسی مراجعه می کرد و درخواست روزنامه باطله می کرد به شدت ناراحت می شد و معتقد بود روزنامه ای که این همه انرژی و پول خرج تولید و چاپش شده نباید هیچوقت باطله شود.
آخرین چراغ شهر
در این شصت سالی که از خدا عمر گرفتم بیش از ۵۰سالش را به کار توزیع و فروش روزنامه گذراندم و از این رهگذر هم به هر سختی بود نانی بر سر سفره زن و بچه هایم برده ام. اما این کار بسیار سخت است و کم درآمد. فقط عشق و علاقه و تعهد اخلاقی که به شهرم دارم ادامه مسیر را با مشکلات پیش روی آن برایم میسر ساخت. نه بیمه ای نه پشتوانه ای نه حامی مالی نه صنفی که از نظر حقوقی بتوانی به آن تکیه کنی. هر از چند گاهی هم مدیریت شهری با بهانه های مختلف سعی می کند آخرین بساط روزنامه فروشی های شهر را با نام ساماندهی جمع کند ظاهرا دیواری کوتاه تر از ما وجود ندارد.دو دهه گذشته بیش از ۲۵ روزنامه فروشی در این شهر فعالیت داشتند از آن تعداد الان فقط ۵تا۶کیوسک باقی مانده. مابقی یا به کلی تعطیل کرده یا تغییر شغل داده اند. در واقع الان فقط من هستم که فقط و فقط روزنامه و مجله را عرضه می کنم. این آخرین چراغ این شهر است.
مسئولان حمایت کنند
تمام تلاش خبرنگاران و اهالی رسانه در قالب روزنامه یا نشریه با این دکه ها به دست مردم و مخاطبان می رسد در حقیقت ما آخرین لایه مطبوعات هستیم اگر عرصه بر ما تنگ شود دیگر از این فرهنگ مطالعه روزنامه چیزی باقی نمی ماند. روزنامه باید در جلوی چشم مردم باشد تا حیات آن باقی بماند و تنفس کند.همه می دانیم در یک جنگ فرهنگی با بیگانگان و رسانه های دروغ پرداز غرب هستیم. با دست خالی که نمی شود جنگید. روزنامه، اسلحه ما در این جنگ است. پایگاه بدون اسلحه زود تسخیر می شود و سقوط خواهد کرد.از مسئولان انتظار داریم بیشتر حمایت کنند.چند روز پیش مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه مدیرکل فرهنگ و اراد اسلامی تشریف آوردند به این عزیزان عرض کردم باید به فکر نسل روزنامه فروش هایی مثل من باشید که هیچگونه پشتوانه و حمایت مالی و معنوی ندارند . ایشان هم قول هایی را دادند امیدوارم عملی شود.
خاطرات شیرین و تلخ
در پس همه این روزها، ماهها و سالها خوب،بد،شیرین و تلخی های زیادی را تجربه کرده و پشت سر گذاشتم. با حال خوب مردم خوشحال شدم و با ناراحتی مردم غصه خوردم و در تنهایی خود اشک ریختم. اما هیچوقت شادی و شعف مردم به خاطر صعود به جام جهانی ۹۸ فرانسه را از یاد نمی برم هجوم مردم به دکه برای خریدن روزنامه اینقدر زیاد بود که نزدیک بود دکه را درجا بلند کنند. از این بابت خوشحالم که در این خوشحالی و شادی مردم سهم کوچکی داشته و دارم.