دلنوشته حاج یوسف زمانی اصل فرماندار پیشین بهبهان برای مرد خائیز… آقای هدایت الله دیدهبان
آقای دیدهبان…
تو رفتی، درست همانجا که همیشه عاشقانه از آن پاسداری میکردی.
در دل کوههای خائیز، جایی که نفسِ زمین به صداقت چشمان تو بند بود،
گلولهای ناجوانمردانه، سکوت طبیعت را درید
و قلبِ پرمهرِ تو را نشانه گرفت.
تو فقط یک محیطبان نبودی؛
تو تپشِ آرام خائیز بودی،
قدمهایت رد صداقت داشت،
و نگاهت، پناه امن کلهایی بود که تو را به چشم پدر میدیدند.
ای مردِ سبزپوشِ عاشق،
تو جان دادی تا جان بماند.
با رفتنت، سنگها گریستند،
درختان قامت خم کردند،
و باد، آهسته نامت را بر تیغ کوهها فریاد زد.
ما چه کنیم با این شرمندگی؟
که تو برای ما ایستادی، اما ما برایت نه.
ما چه بگوییم به خائیز،
وقتی دیگر نگاه تو از بلندیها نگهبانی نمیدهد؟
آقای دیدهبان،
یادت زنده است،
در هر کلِ خیره به افق،
در هر صبحی که با مه از کوه بالا میآید،
و در قلب تکتک آنهایی که هنوز نفس طبیعت را میفهمند.
…خرداد۱۴۰۴
یوسف زمانی اصل