نماد سایت پایگاه فرهنگی اجتماعی سپهر جنوب

بال هایی که جا ماندند؛ نگاهی نو به طرح ملی سیمرغ

طرح ملی «سیمرغ – ۳۱ قله» با نیتی پاک و آرمانی والا زاده شد؛ تا هر کوه‌نورد ایرانی، بامِ هر استان را بشناسد، در طبیعت ایران گسترده‌تر گام بردارد و روحِ ملی‌اش را در قامتِ صعودی جمعی بیازماید. اما امروز، با گذشت سال‌ها از آغاز آن طرح، پرسشِ بنیادی در فضای کوه‌نوردی ایران تکرار می‌شود: «چرا بسیاری از کوه‌نوردان پس از اجرای این طرح، دچار بی‌انگیزگی، دل‌زدگی یا حتی انضباط‌گری می‌شوند؟»

پاسخ به این پرسش، نه در نکوهش، بلکه در بازنگریِ دلسوزانه و ملی است؛ از نگاه جامعه‌شناسی ورزشی، روان‌شناسی انگیزشی، و مدیریتِ توسعه‌ی پایدار می باشد. پس با تمام “احترامات “و با رخصت از همه بزرگان وپیشکسوتان جامعه کوه نوردی ایران قید نمایم طبق نظر شخصی اینجانب می تواند دلایل ذیل باشد.

 

۱- فقدانِ “کانونِ پیگیری قوی” تا گسستِ انگیزش

بزرگ‌ترین ضعفِ ساختاریِ طرح، نبودِ یک «کمیته‌ی مرکزی و فعال» برای نگهداری، رصد و استمرار فعالیت‌های کوه‌نوردان بود.
صعودها ثبت می‌شدند، اما هیچ سازوکار عاطفی یا نهادی برای پیگیری و حمایتِ بعدی وجود نداشت. کوه‌نورد پس از هر صعود، به جای اینکه احساسِ تعلق به یک جریان پویا کند، خود را در سکوتِ اداری و بی‌خبری یافت.

۲- اهدافِ مبهم و انگیزه‌های فرسوده

هدف‌های اعلام‌شده ، آشنایی با جغرافیای ایران، ارتقای دانش فنی، تقویت پیوند با طبیعت، حمایت از گردشگری محلی — در عمل، برای شرکت‌کنندگان ملموس نشدند. وقتی «چراییِ صعود» روشن نباشد، مسیر به تکلیف تبدیل می‌شود و «معنا» جایش را به «فرسایش» می‌دهد.

۳- بحرانِ مشارکت و غیبتِ برنامه‌ریزی

حجم بالای مشارکت مردمی در آغاز طرح، به‌جای آن‌که حفظ شود، در فقدان تقویم منظم و فصل‌بندی علمی فروکش کرد. نه برنامه‌ زمان‌بندی دقیق وجود داشت، نه الگوی مناسب برای هر اقلیم و استان. به این ترتیب، شور اولیه جای خود را به پراکندگی داد و شور بدل شد به شعله‌ای کوتاه‌عمر.

 

۴- اقتصادِ کوه و درگیری باشگاه‌ها

در برخی مناطق، وابستگی مالی باشگاه‌ها به برنامه‌های پرهزینه موجب شد که روحِ آزاد طرح به رقابت‌های درآمدزا بدل شود. این تغییرِ ناخواسته، بسیاری از کوه‌نوردان مستقل و داوطلب را از چرخه کنار زد.

۵- احساسِ نادیده‌ماندن و غیبتِ بازخورد

بسیاری از کوه‌نوردانی که طرح را تا میانه یا پایان پیش بردند، اذعان کردند که هیچ بازخورد، تقدیر یا مسیرِ ادامه‌داری برایشان تعریف نشده است. پایانِ مسیر، حسِ «بی‌سرانجامی» داشت، و انسانِ کوه، که با تمام وجودش کوشیده بود، خود را بی‌صدا یافت.

۶- روان‌شناسیِ فرسودگی در ورزش‌های داوطلبانه

از منظر روان‌شناسی ورزشی، طرح‌هایی از این‌دست باید بر پایه‌ی «چرخه‌ی معنا» استوار باشند: آغاز با شوق، ادامه با حس پیشرفت، و پایان با غرور و احساس تعلق. وقتی این چرخه در جایی گسسته شود، بی‌انگیزگی، سردی و گاه انضباط‌گری جای شوق را می‌گیرد.

۷- ضرورتِ بازتعریفِ جایگاهِ هیأت‌ها

برای برون‌رفت از این وضعیت، باید از ظرفیتِ «هیأت‌های شهرستان و استان» بهره گرفت. همین عزیزان، به‌دلیل ارتباط مستقیم با کوه‌نوردان، می‌توانند نقشِ «ناظر، مشاور و ضامنِ استمرار طرح» را ایفا کنند. هر هیأت باید مأموریت یابد تا با گردآوریِ گزارش‌ها، تشکیل جلساتِ «گزارش‌خانی» و ثبتِ تجربیات، حافظِ حافظه‌ی محلیِ طرح باشد.

۸- ضرورتِ گزارش‌خوانی و تدوینِ کتابچه‌های محلی

از تمام شرکت‌کنندگانِ طرح باید خواسته شود تا تجربه‌های خود را در قالبِ یک «کتابچه‌ی محلی سیمرغ» برای شهر یا استان خود تدوین کنند. این کتابچه‌ها به‌منزله‌ی میراثِ نوشتاری طرح، در آرشیوِ هیأت‌ها نگهداری شود تا آیندگان بدانند که کوه‌نوردی در ایران چگونه زیسته شد. در هر کتابچه باید روایتِ صعودها، تأثیرِ اجتماعی، درس‌های فنی و یادداشت‌های فرهنگی گنجانده شود.

۹- نهادسازی و رسانه‌سازی

ایجادِ «کمیته‌ی ملی سیمرغ» با حضورِ نمایندگانِ استان‌ها، مربیان، و کوه‌نوردانِ پیش‌کسوت، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. این کمیته باید سامانه‌ای برای پایش، تقدیر، و آموزشِ مداوم داشته باشد. در کنار آن، باید بسترِ رسانه‌ایِ فعال –از جمله صفحه‌ی رسمیِ «طرح سیمرغ» در توئیتر– راه‌اندازی گردد تا روایت‌ها، گزارش‌ها و افتخارات در دسترس عموم قرار گیرند.

۱۰- توسعه‌ی پایدار و اقتصاد بومی

طرح سیمرغ اگر به هدف‌های واقعی خود برسد، باید موجبِ رونقِ اقتصادِ محلی، اشتغالِ بومی، و حفاظت از طبیعت شود. صعود به قله‌ها نباید بی‌اثر بر زندگی مردمان دامنه‌ها باشد. باید مسیرها و فصل‌ها چنان تنظیم شود که تعامل با جوامع محلی و حفاظت از بوم‌های کوهستانی به بخشی از برنامه بدل گردد.

۱۱- نادیده‌ماندنِ استعدادها و بی‌تعریف‌بودنِ آینده

طرح باید به کشفِ استعدادهای بومی و پرورشِ نسلِ تازه‌ی مربیان و کوه‌نوردان بیانجامد. اما در غیابِ ساختار آموزشی و برنامه‌ی آینده، بسیاری از استعدادها تنها «مصرف‌شده» و نه «تکامل‌یافته» باقی ماندند. پایانِ طرح نباید بن‌بست باشد، بلکه باید به مأموریت‌های تازه‌ای چون «راهنمایی»، «مربیگری» یا «سفیرِ کوهستان» منتهی شود.

۱۲- حقوق، شفافیت و اعتماد

از نگاه حقوقی، طرحی با این گستره باید دارای پشتوانه‌ی بیمه، تعهدات ایمنی، و گزارش‌دهی رسمی باشد.
شفافیت در مسئولیت‌ها و حمایت‌ها می‌تواند از بسیاری از اختلافات و دل‌سردی‌ها جلوگیری کند. اعتمادِ کوه‌نوردان سرمایه‌ای است که با بی‌توجهی از دست می‌رود و با صداقت احیا می‌شود.

۱۳- سازوکارِ انگیزش و همدلی

برای جلوگیری از بی‌انگیزگی، باید چرخه‌ی «تقدیر، آموزش و دعوت مجدد» فعال گردد.
برگزاری همایش‌های سالانه‌ی مرورِ طرح، معرفیِ استان‌های پیشرو، و ارائه‌ی نشانِ افتخارِ ادامه‌دار، می‌تواند روحِ جمعی را زنده نگاه دارد. کوه‌نورد باید احساس کند که هر گامش، به فرهنگی بزرگ‌تر گره می‌خورد.

۱۴- از نقد تا هم‌سازی

این بیانیه، در پیِ تقابل نیست؛ دعوتی است برای اصلاح، برای «بازگشت به معنا». ما نمی‌خواهیم نقدزننده باشیم، بلکه می‌خواهیم دستِ هم را بگیریم تا این پرنده‌ی سپید، «سیمرغ»، بار دیگر به پرواز درآید. کوه‌نورد ایرانی باید بداند که هر صعود، بخشی از یک روایتِ ملی است، نه فقط یک نشان بر دیوار.

جان کلام

اگر طرح سیمرغ می‌خواهد در حافظه‌ی کوه‌نوردی ایران ماندگار بماند، باید بال‌های تازه‌اش را بازیابد:
بالِ اول، «ساختار»؛ بالِ دوم، «معنا».
بدون این دو، پرواز ممکن نیست.
بی‌انگیزگی امروز، نه ضعفِ کوه‌نوردان، که نشانه‌ی عطشِ آنان برای معناست. آنان نادیده گرفته نشده‌اند، بلکه بی‌پناه مانده‌اند؛ و این بیانیه، صدای آنان است تا فدراسیون، هیأت‌ها و جامعه‌ی کوه‌نوردی را به بازسازیِ روحِ جمعی دعوت کند.

باشد که «سیمرغ» این‌بار از خاکِ تجربه برخیزد، نه از نقشه‌ها؛ و ما، کوه‌نوردانِ ایران، به‌جای غرورِ لحظه‌ای، به «غرورِ بقا» برسیم،
غروری که نه در صعود قله، بلکه در پیوندِ دل‌هاست.

توجه:

عکس های استفاده شده برای این یادداشت ، آثار ارزشمند هنرمند گرانمایه جناب آقای فرهاد کولیوند است.