مهر ۶, ۱۴۰۳ | ۱۰:۴۵ ق.ظ
2259
463
بدون دیدگاه
لطفا کمی منتظر بمانید ...
سر تیتر خبرها
مهر ۶, ۱۴۰۳ | ۱۰:۴۵ ق.ظ
2259
463
بدون دیدگاه
خاطرات جنگ هرچند آکنده از رنج و درد است اما جلوه هایی زیبا و غرور آمیز از دلاورمردی، عاشقی برای میهن، جان فدایی برای ناموس،حس شیرین همبستگی، از خودگذشتگی و جانبازی در راه اعتقاد است که مرور آنها هرچند اندک اما برگ زرینی از افتخار آفرینی های بزرگ مردانی است که جان شیرین را فدای وطن کردند. گفتگوی نخل و دریا را با <<محمد حسن غریبی سملی>>، تکاور بازنشسته نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در نخستین روزهای شروع جنگ تحمیلی از شهر مقاوم خرمشهر در ادامه می خوانید.
ساعت ۱ بعد از ظهر ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که اطلاع داده شد عراقیها از سمت اروند رود در حال تیر اندازی به پالایشگاه آبادان هستند. گروه کوچک تفنگداران دریایی مستقر در باشگاه گلستان منطقه بریم آبادان که حدود یک گروهان سرباز، درجه دار و افسر بودند توسط چند خودرو به سمت اسکله ۱۱ و ۱۲ آبادان که در فاصله تقریبی ۵۰۰ متری عراقیها بود حرکت و در گروههای چند نفری مستقر شدیم.
پالایشگاه یک سره در آتش و دود بود و تانک فارم های بوارده جنوبی در زیر دود حاصل از انفجار نا پیدا بودند. وحشت تمام شهرهای آبادان و خرمشهر را فرا گرفته است، بیمارستانهای شرکت نفت و بیمارستان آرین و بیمارستانهای خرمشهر مملو از شهید و زخمی هستند. تعداد نظامیان در آبادان و خرمشهر آن مقداری نبود که در برابر ارتش تا بن دندان مسلح عراق بتوانند به لحاظ کلاسیکی و قدرت نظامی مقاومت کنند اما جوانان غیور آبادان و خرمشهر از زن و مرد و پیر و جوان هم دوش نظامیان، بسیجیان و پاسداران میجنگیدند و ما در روز دوم همچنان منتظر نیروهای زبده ارتش بودیم.
ساعت چهار بعد از ظهر در حالیکه هوا شرجی و نفسگیر بود، تازه قدری خوراک استنبلی برای ما آوردند. هنوز درست و حسابی مستقر نشده بودیم که سر و کله تانکهای عراق از روبرو پیدا شد. سلاحهای ما تشکیل شده بود از تیربار ام ژ۳، یک قبضه تیربار کالیبر ۵۰ و سلاح سبک ما، ژ۳ بود و حتی راکت انداز آر پی جی نداشتیم.
گلوله های تانک با صدای وحشتناکی به سمت پالایشگاه و نفرات ما شلیک می شد اما خوشبختانه عراقیها هم جنگ ندیده بودند و هم مهارت خاصی در شلیک نداشتند. پرسنل زیر دست من که دو نفر درجه دار و ده نفر سرباز بودند با دستور سر فرماندهی مجبور شدیم صدمتر عقب نشینی کنیم تا اطراف گمرک آبادان و منازل اطراف آن سنگر بندی کنیم.
گرچه گروه ما معروف به دژبان نیروی دریایی بود که بصورت داوطلبانه از یک سال قبل در حال آموزش کار با اسلحله ژ۳، اسلحه یوزی و کلت کالیبر ۴۵ به مردم آبادان بودند اما همزمان و قبل از شروع جنگ، درگیریهای پراکنده ای با گروهک های جدایی طلب که عمدتاً از سوی عراق و عربستان حمایت می شدند داشتیم که حتی در این راه چند نفر از همکاران مان در آبادان، خرمشهر و اطراف شلمچه شهید شدند.
پنج روز از جنگ گذشته و آبادان و خرمشهر در آتش و دود می سوزد. دیگر جایی برای پیکر پاک شهدا و زخمی ها در بیمارستانها نیست و از طریق جاده آبادان ماهشهر و آبادان اهواز توسط هواپیمای C130 ارتش به استانهای دیگر منتقل می گردید.
دیگر هیچ کس به فکر سلامتی و جان خود نیست و همگی در حال دفاع از خاک وطن و ناموس ایرانی هستند. زن و مرد و پیر و جوان در کنار تعداد اندک نظامیان، بسیجیان، کمیته ای ها و پاسداران می جنگند. فرماندهان نظامی که متشکل از ژاندارمری و نیروی دریایی ارتش، واحد عملیات جنگ را در زیرزمین بانک ملی تشکیل داده بودند و مرتب تقاضای نیروی کمکی برای دفاع از آبادان و خرمشهر می گردید. تصور کنید از زمین با انواع سلاحهای سنگین مانند کاتیوشا (همان چلچله معروف)، انواع توپخانه سنگین که معروف به همان خمسه خمسه بود. هواپیماهای عراقی با بمباران بر سر مردم هر دو شهر مانند باران سیل آسا گلوله باران میشدیم، هیچ جا امن نبود حتی سنگرها! اصلا سنگری نبود،(چند تا گونی پر از خاک که سنگر محسوب نمی شد!)
من به همراه شهید مرتضی کاظمی از درجه داران نیروی دریایی در حال بررسی وضعیت نیروهای عراقی بودیم، اروند رود کنار اسکله ۱۱، پشت تیربار کالیبر ۵۰ نشسته بودم و فاصله تا عراقیها زیاد نبود. شهید مرتضی کاظمی در فاصله چند متری من و روی خاکریز آمد. گفتم مرتضی بیا پایین، اینجا خطرناک است. حرفم تمام نشده بود که صدای زوزه آر پی جی ۷ و انفجار آن در شکم مرتضی تقریباً چند ثانیه بیشتر طول نکشید که شهید کاظمی دقیقاً به دو نیم شد!.
کارت دعوت عروسی مرتضی که قرار بود هفته بعد عروسی کند هنوز در کمد لباسی من بود و آنچه از مرتضی به یادگار دارم یک عکس و یک نصف اسکناس صد تومانی قدیم است که در اثر ترکش، خون آلود است را به یادگار برداشته ام و خاطراتی که در آرشیو ذهنم بایگانی است و با آنها و به یادشان و به امید پایبندی به مرام و منش شان و عهدی که با هم بستیم، زندگی می کنم. رادمردان نیک نهادی که عاشقانه برای میهن سربازی کردند و جان دادند و رفتند تا ایران بماند.
یک ماه از جنگ گذشته و خانواده ما هیچ خبری از زنده یا کشته شدن ما ندارند. درگیری در کوچه پس کوچه های خرمشهر و اطراف آبادان به شدت ادامه دارد. گردان یکم تکاوران در چند روز اول جنگ به فرماندهی ناخدا صمدی در آبادان مستقر و در خرمشهر و اطراف اروند کنار تا نزدیکیهای میدان تیر آبادان درگیر هستند. عراقیها با سه لشکر مکانیزه زرهی در برابر دو گردان تکاوران نیروی دریایی و یک گردان دژ ژاندارمری خرمشهر و به همراهی مردم و کمیته و سپاه، شاید همه آن افراد مسلح تا آمدن توپخانه لشکر ۷۷ خراسان به فرماندهی سرگرد کیتری به ۲۰۰۰ نفر نمی رسید اما رشادت و دلاور مردی تکاوران همراه با نیروهای مردمی در برابر لشکریان بعثی به مدت ۳۸ روز مقاومت کردند. البته ناگفته نماند لشکر ۹۲ زرهی اهواز در چندین جبهه نیز تا پشت خرمشهر درگیر بودند. شایسته است یادی کنیم از نیروی هوایی پر قدرت ایران بویژه هواپیماهای اف ۵ شکاری که قاتل میگها و سوخوهای عراقی بودند.شاید اگر اعزام نیروهای تازه نفس محقق می شد شهر سقوط نمی کرد.
هلهله و شادی رزمندگان حاضر در آبادان را فرا گرفته بود توپخانه لشکر ۷۷ خراسان غرش کنان و با شدت هرچه تمامتر آتش بر سر عراقیهای مستقر اطراف آبادان خرمشهر تا آن طرف اروند تا نزدیکیهای بصره را در هم میکوبیدند. آبادان تا نزدیکی ذوالفقاری محاصره شده بود عراقیها حتی به داخل آبادان از طریق پشت ذوالفقاری وارد آبادان شده بودند که توسط فردی بنام شهید دریاقلی که در واقع کارش جمع آوری آهن آلات برای بازیافت بود نیروها را خبردار کردند که با کمک توپخانه و حمله برق آسای مردم و تکاوران تار و مار شدند. عده زیادی کشته و چندین نفر از آنان اسیر شدند اما درگیری در میدان تیر آبادان به شدت ادامه داشت. چنان شدت آتشباری زیاد بود که گاهی گلوله ها در هوا با هم بر خورد می کردند. نیروهای مردمی از کهگیلویه و بوشهر به آبادان رسیدند و عراقیها را در در میدان تیر، تار و مار کردند و چندین تانک و نفربر را سالم به غنیمت گرفتند و تعدادی نیروهای عراقی نیز به اسارت در آمدند.
این آخرین عکسی بود که من در آبادان با هم رزمانمان گرفتیم. چند ماه از جنگ گذشته و من با داشتن پنج روز مرخصی قصد داشتم به خانواده ام سرکشی کنم اما بخاطر سقوط خرمشهر و شهادت بیش از ۳۰۰ نفر از همرزمانم و مجروح شدن دهها نفر از همرزمانم و سه بار مجروحیت خودم با دلی شکسته و رنجور برای مأموریت دیگری آماده می شدم.
بنا به نیاز پدافند در روی سکوهای نفتی در خلیج فارس پس از مرخصی برای دوره موشکهای سهند ۳ عازم مرکز توپخانه اصفهان شده و پس از یک ماه دوره با نمره عالی دوباره به جبهه برگشتم. این بار جبهه متفاوت و مستقر در روی یک سکو که گاهی محیط آن کمتر از چهار هزار متر مربع بود و عمق دریا بین پنجاه تا یکصد متر با کوسه های بزرگ طوسی رنگ که در صورت سقوط در آب، به کام کوسه ها می شدی. سکوها توسط هواپیماهای سوپر فرلون فرانسوی که به موشکهای اگزوست مسلح بودند به کشتی ها و سکوها حمله می کردند. بسیاری از موشکها توسط پدافند یا منهدم می شد یا از مسیر منحرف می شدند اما چندین بار نیز سکوها مورد هدف قرار گرفتند از جمله سکوی نوروز که چندین ماه در آتش میسوخت و نیروی دریایی در این راه نیز شهدای عزیزی را تقدیم انقلاب کرد.