مرداد ۲۶, ۱۴۰۳ | ۹:۲۸ ب.ظ
1637
84
بدون دیدگاه
لطفا کمی منتظر بمانید ...
سر تیتر خبرها
روشنفکر ایرانی قبل از تلاش برای شناخت تاریخ و فلسفه غرب، باید تاریخ و اندیشه، سرزمین خود را واکاوی کند. روشنفکر ایرانی قبل از شناخت هنر و فکر و اندیشه در غرب باید موسیقی و معماری و شعر و خطاطی و سایر هنرهای سرزمین خود را بشناسد.
روشنفکر ایرانی قبل از اینکه مارکس و لنین و هگل و آدورنو و…، را بشناسد، باید خودش را بشناسد. اینکه کجای دنیا ایستاده است، پا بر روی چه خاکی دارد و نسبتش با تاریخ و سنت های سرزمینش چگونه است.
روشنفکر ایرانی قبل از تلاش برای شناخت تاریخ و فلسفه غرب، باید تاریخ و اندیشه، سرزمین خود را واکاوی کند. روشنفکر ایرانی قبل از شناخت هنر و فکر و اندیشه در غرب باید موسیقی و معماری و شعر و خطاطی و سایر هنرهای سرزمین خود را بشناسد.
روشنفکر ایرانی تنها پس از این شناخت است که با دریچه ذهنی بازتر و اعتماد به نفس و خودباوری بیشتر و با درکی عمیقتر از «جهان خویش» می تواند بفهمد که چه نسبتی با هنر و علم و فلسفه جهان غرب دارد و چگونه می تواند از علم و فلسفه و جریان های فکری و هنری و سیاسی مدرن غرب برای جامعه خود و باز کردن گره های اجتماعی و فرهنگی خود استفاده نماید، وگرنه به صرف اینکه طرف صبح تا شب کانت و هگل و هایدگر و مارکس و…، بخواند، اما متوجه نباشد که این اطلاعات برای چه است و به چه دردش می خورد و چه نسبتی با جامعه اش دارد و قرار است چه باری از روی دوشش بردارد، که فایده ای ندارد. این چنین روشنفکری در بهترین حالت می شود تفنن و سرگرمی یا عامل فخرفروشی برای دیگران و یا استادی با حقوق و مزایای خوب واحد درسی کانت و هگل و هایدگر در فلان دانشکده است که اصولا نه مسئله و دغدغه ای دارد و نه با سوالی مواجه است.
باید به خاطر داشت که ارسطو و هگل و کانت و مارکس و دیگر بزرگان تاریخ اندیشه زمانی مهم و معتبرند و آشنایی به جهان فکری آنها لازم است که بتوان از طریق آنها نسبتی با زیست جهان خویش برقرار کرد و با فکر کردن از دریچه اندیشگانی آنها گره کوری از حیات اجتماعی و سیاسی خویش باز کرد وگرنه هگل و مارکس خواندن به صرف اینکه من «هگل و مارکس خونم بالاست» که ارزشی ندارد و اصولا فلسفه و اندیشه شلوار و پیراهن مارک دار برای پز دادن و دلبری کردن در «دانشکده های فوکو و دریدا دوست» نیست.
این ما «فوکویی ها» و ما «دیلوزی ها» و ما «مارکسیست- لنینیست» کردن های دانشجویانی که تا فیها خالدون دیلوز و دریدا و آدورنو و لنین و پلخانف و.. را می کاوند و برای صدسالگی و صد و دوسالگی انقلاب روسیه نشست برگزار می کنند، اما از درک ساده ترین مسائل فرهنگی و تاریخی سرزمین خود عاجزند، شاید برای دورهمی ها و بزم های شبانه و کشیدن چند بست تریاک و چند پیک ویسکی جواب بدهد، اما نه تنها هیچ دردی از هزاران درد این مملکت را دوا نخواهد کرد، بلکه خود درد دیگری بر دردهای جامعه افزوده و نسلی از بهترین جوانان این سرزمین را در هپروت غرق خواهد کرد.
بسیاری از این «مارکسیست-هگلی» هایی که صبح تا شب در حیاط دانشکده ها و کافه ها و کف گروهها و کانالهای تلگرامی و تویتری و اینستاگرامی پلاسند و از دانه دانه ریش های مارکس و انگلس تا کله کچل فوکو را تحلیل می کنند، در عمل از چگونگی برقراری یک رابطه ساده اجتماعی ناتوانند و الواتی و رکیک گویی و دریدگی و بددهنی را با فلسفه و اندیشه اشتباه گرفته اند.
باید بهخاطر داشت این سرزمین بیشتر از نالههای غمناک و یأسآمیز مبلغانِ نیستی و «تروریست های شیفته خلق!» و گنگسترهای «گروپباز نئوچپ» و فحاشیهای سیبل کلفتکردههای کلاه چگوارایی و بیشتر از شیفتگان لولهٔ تفنگ سربازان آمریکایی که دل در گرو ویرانی این سرزمین دارند و بیشتر از کاسبان فلاکت و خشونت، به انسانهایی نیازمند است که آرام و بیحاشیه در گوشهای چراغ فرهنگ و هنر و تاریخ این سرزمین را زنده نگه داشتهاند. انسانهایی که دنبال قهرمان شدن نیستند، کلید زبانشان به زیپ شلوار و حساب بانکیشان وصل نیست، سر در آخور هیچ قدرت بیگانهای ندارند، منادیان نیستی و تباهی و پوچی نیستند، از لعن و نفرین و “هو” شدن و توهین هراس چندانی ندارند و تنها برای ساختن جامعهای بهتر تلاش کرده و زبان به سخن میگشایند.