آذر ۱۷, ۱۴۰۳ | ۱۰:۰۹ ب.ظ
2908
23
بدون دیدگاه
لطفا کمی منتظر بمانید ...
سر تیتر خبرها
آذر ۱۷, ۱۴۰۳ | ۱۰:۰۹ ب.ظ
2908
23
بدون دیدگاه
به مناسبت 16 آذر روز دانشجو…
شب اول سفرشان پانتومیم بازی کردند؛ پیمان با زبان بی زبانی یک چیزی گفت که بعد همه دوستانش چهرههایشان شکفت و یک صدا گفتند: دم بچه های دانشکده حقوق گرم!
احتمالا یادتان آمد و آدم های فیلم درباره الی را دیدهاید! سپیده، شهره، پیمان و احمد و بقیه شخصیت ها که با هم دوستی دیرینه داشتند و آمده بودند یک سفر دستهجمعی تا یک پنجشنبه جمعه را با خانواده و عیالشان کنار هم بگذرانند.
من این فیلم را وقتی شانزده ساله بودم دیدم! هنوز دانشجو نبودم و بعد هم تا سی سالگی نشدم!
آدم های فیلم حدودا سی ساله به بالا بودند و رابطهشان را در دانشگاه ساخته بودند ولی من هنوز نه!
ساختن رابطه ادامه دار سخت است و من از دانشجو بودن بیشتر از دانش پژوهی دنبال یک گروهی بودم که بتوانیم حرفهای مشترک زیادی با هم داشته باشیم همصحبت شویم و کار های تازه کنیم و حرفهای جدید و جدی بیافرینیم.
بعد که سی ساله شدم تصمیم گرفتم دانشجو شوم دلیلش این بود میخواستم در این مملکت حرفی بزنم که متعلق به خود من است؛ حرفهای آدم مثل بچهی آدم است.
میخواستم بچههای زیادی داشته باشم. یاد یک دانشجوی قدیمی افتادم که از تهران رفت آمریکا بعد رفت مصر و بعد رفت لبنان.
هروقت از خاطرههایش میپرسیدند از یک داغ عمیق حرف میزد و یک خاطره!
۱۶ آذر ماه بود که جلوی چشمش مصطفی بزرگنیا و احمد قندچی را به گلوله بستند؛ وقتی مهدی شریعت رضوی کف راهرو خوابیده بود و خونش تمام راه و پله ها را آغشته کرده بود. همان وقت که این صحنهها را دید دیگر مصطفای قبل نشد! بیشتر درس خواند تا بتواند کاری کند! قلم چرخاند؛ بورسیه شد و در تظاهرات شرکت کرد و نقد کرد و بعد هم نامهای از امام موسی صدر زندگیاش را دگرگون کرد. برایش نوشته بود که آقای مصطفی چمران بیا لبنان.
و مصطفی با کولهباری از تجربه رفت لبنان و بقیه ماجرا.
و حالا من در روز دانشجو یعنی ۱۶ آذر ماه ۱۴۰۳ ، نشستهام روی صندلی دانشگاه و قصد کرده دوستی بسازد و حرف خودش را بزند، میخواهد انجمن های دانشگاه فعال باشد.
میخواهد دانشجوها حرف خودشان را بزنند
و میخواهد همیشه دانشجو بماند.