لطفا کمی منتظر بمانید ...

×
Generic selectors
Exact matches only
جستجو در عنوان
جستجو در محتوا
جستجو در پست ها
جستجو در صفحات

سر تیتر خبرها

صفحه اصلی › › حکایت ما شهرستانی‌ها و نمایشگاه کتاب تهران

۲۹, اردیبهشت,۱۴۰۴ | ۱۱:۴۱ ب.ظ

5043

32

بدون دیدگاه

یادداشت

حکایت ما شهرستانی‌ها و نمایشگاه کتاب تهران

وحید استرون _ سردبیر

هفته نامه «نخـــل و دریــا»

یادش به‌خیر؛ اردیبهشت‌ها برای نگارنده این سطور، جدا از حساسیت‌های فصلی و آلرژی، یادآور نمایشگاه کتاب در گوشه‌ای از شمال پایتخت بود. از هفته‌ها قبل، فهرست کتاب‌هایی را که باید می‌خریدیم یا پسرخاله و همکلاسی لیست می‌کردند آماده می‌کردیم.

یادش به‌خیر؛ اردیبهشت‌ها برای نگارنده این سطور، جدا از حساسیت‌های فصلی و آلرژی، یادآور نمایشگاه کتاب در گوشه‌ای از شمال پایتخت بود. از هفته‌ها قبل، فهرست کتاب‌هایی را که باید می‌خریدیم یا پسرخاله و همکلاسی لیست می‌کردند آماده می‌کردیم. راستش را بخواهید، حقوق ۳۰ هزار تومانی خبرنگاری در یک هفته‌نامه محلی، کفاف خرید همه کتاب‌های دلخواه را نمی‌داد. بنابراین، کتاب‌هایی که در اولویت دوم و سوم قرار داشتند، به فهرست «سرقت» وارد می‌شدند!.

حالا که اختلاس در کشور ما مد شده، شاید شیرین‌ترین اعتراف ما دهه شصتی‌ها سرقت کتاب از نمایشگاه کتاب بود. مثل «سارقان فرهنگی» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران قدم می‌زدیم، و در لحظه‌ای که حواس متصدی غرفه پرت می‌شد، کتاب مورد نظر را میان چند کتاب دیگر در دست می‌گرفتیم و بی‌صدا دور می‌شدیم. به اندازه هفت یا هشت جلد کتاب، اصلاً آن روزها، برخی ناشران با آگاهی از این اتفاق، بودجه‌ای را برای «سارقان فرهنگی» کنار می‌گذاشتند! این اعتراف به سرقت، میان بسیاری از دانشجویان آن نسل، نه‌تنها پنهان نمی‌ماند، بلکه نشان می‌دهد که چقدر کتاب و اَجر و قُرب داشت.

اما حالا حتی رمقی برای دیدن جلد کتاب‌های پر ذرق و برق نمانده، چه برسد به خطر کردن برای سرقت (یا حتی خرید) یکی دو کتاب به‌دردبخور و خواندنی.
آخرین باری که نمایشگاه کتاب هم‌زمان با نمایشگاه مطبوعات برگزار می‌شد را خوب به خاطر دارم، آخرین روزهای دولت اصلاحات بود، همه چیز بوی کاغذ می‌داد و جماعت منورالفکر برای ژست روشن فکری هم که شده خود را به نمایشگاه کتاب می‌رساندند.هشت ساعت سوار بر اتوبوس و شب نخوابی را به جان می خریدیم، تا پس از پیاده شدن در ترمینال، خودمان را از دل ترافیک صبحگاهی به اتوبان چمران برسانیم. آفتاب بهاری کم‌کم داشت گرم می‌شد. مسیر منتهی به نمایشگاه ترافیک بود؛ اصلا هر چه به نمایشگاه نزدیک می‌شدیم، همه چیز ترافیک بود! جلوی غرفه ناشران بزرگ ترافیک بود؛ برای دیدن فلان نویسنده که به نمایشگاه آمده همهمه بود، جلوی کیوسک روزنامه های پرتیراژ و اصلاح طلب مثل «شرق» ترافیک بود، غذاخوری‌های نمایشگاه، ترافیک بود؛ حتی خطوط موبایل هم در محدوده نمایشگاه «ترافیک خط» داشتند! چون آنتن‌های موبایل که محدود بودند، توان این حجم از تماس را در یک منطقه نداشتند، پس باید ده‌ها دقیقه در صف و ترافیک تلفن‌های کارتی نمایشگاه می‌ایستادیم تا به خانواده‌ات اطلاع دهی که سالم به تهران رسیده‌ای.
نه خبری از گشت ارشاد بود، نه از «حجاب‌بان»‌ها. ظهر که می‌شد، جماعتی، کتاب یا مجله‌ای در دست داشتند و در سایه درخت یا روی چمن، مشغول مطالعه بودند. حتی اگر مطالعه هم نمی‌کردند، همان «ژست» روشنفکری برایشان خریدار داشت.

برای ما شهرستانی‌ها، دغدغه خرید کتاب و دست‌پر برگشتن به شهر، یک اولویت بود. این‌که بتوانیم در جمع دوستان و هم‌کلاسی‌ها بگوییم آخرین جلد فلان کتاب را از خود نمایشگاه خریده‌ایم و برای تهرانی‌ها، نمایشگاه بیشتر پاتوقی بود برای دیدار دوستان و گشت‌وگذار یک‌روزه. هنوز هم عکس‌های آن روزهای شیرین فرهنگی در گوشی‌های قدیمی‌مان ازجمله نوکیا n90و سونی اریکسون باقی مانده‌اند. غروب پس از تعطیلی نمایشگاه راهی ترمینال می شدیم تا با کوله بازی از کتاب های جدید و جذاب شهرمان برگردیم تا سال بعد. همه چیز عالی نبود و شاید در بسیاری از مواقع مانند تبلیغات سیرک‌های قدیم که می گفتند قرار است فیل هوا کنیم، پس از اتمام نمایش رضایت نداشتیم، اما هر چه بود، بهتر از الان بود. کمتر از دو دهه چنان بلایی به سر کتاب و فرهنگ آمد تا بزرگترین رویداد فرهنگی کشور به مسلخ رخوت و بی‌تفاوتی کشیده شود. واقعیت این است که اگرچه نمایشگاه کتاب، فضایی برای دیدار با ناشران، خرید کتاب‌های گاهی نایاب، و تنوعی در حوزه‌های فرهنگی و علمی فراهم می‌آورد، اما این شور چندروزه نمی‌تواند جای خالی کتاب را در زندگی روزمره بسیاری از مردم پر کند. شاید نمایشگاه کتاب، بیش از آن‌که نمادی از «مطالعه‌دوستی» باشد، بازتابی از تبدیل کتاب به کالایی لوکس فرهنگی باشد؛ حضوری برای دیده‌شدن، عکسی برای اشتراک‌گذاری، و گاه خریدی بی‌مطالعه. واقعا با فرهنگ چه کردیم، که حداقل خاطرات برایمان تبدیل به آرزو و حسرت شده است؟.

انتهای پیام/
برچسب ها : , , ,

https://sepehrjonoub.ir?/p=5043