۱, دی,۱۴۰۴ | ۹:۳۹ ب.ظ
7138
30
بدون دیدگاه
لطفا کمی منتظر بمانید ...
سر تیتر خبرها
۱, دی,۱۴۰۴ | ۹:۳۹ ب.ظ
7138
30
بدون دیدگاه
نام مردمان سرزمین دشتی در جنوب ایرانزمین از دیرباز با شعر، شاعر، شعرگونگی و تفکر شاعرانه عجین شده است. گویی این مردمان با سکنایی شاعرانه و قربت با زمین، آسمان، میرایان و الوهیان از گونهای تفکر متاملانه برخوردار گردیدهاند که توانستهاند در سختترین وضعیتها، از بخشی از زمین در ارتباط با سه وجه دیگر به شیوهای چشمگیر و کمنظیرپاسداشت و مراقبت نمایند. در این اقلیم تفکر شاعرانه و شعرگونگی در واژهها، نمادها، افسانهها، آداب و رسوم و فرهنگ و بیش از همه در اصیلترین نوع سخن یعنی شعر تجلی یافته است. گرچه تفکر محاسبهگر ِمدرن در اینجا نیز در حال پیشروی و غلبه بر تفکر اصیل شاعرانه است، اما به روشنی هنوز فروغ مشعل بینش شاعرانگی فروزان است وتوانایی بنیادینی برای سکنیگزیدن شاعرانه آدمی دارد. چرا که آدمی تنها به اندازهای مستعد شعر است که بودن او متناسب با چیزی باشد که به او نزدیک است. انسان بالیده در دشتی با بینش شاعرانه، شعری میسازد که سکنای او را بر زمین آشکار میکند. شعری که گردهمایی جهانی است که حضور دارد، اما از بسیاری حضور، فراموش گردیده است.
اقلیم وجودی دشتی در شعر، لبریز از شوریدگی مضامینی چون خاک، آسمان، ابر، کوه، نخل، آب، باران، باد، وطن، کبوتر، خورشید، ماه، دریا، افق، چشمه، آتش،عشق، بهار و زمستان، تابستان و پاییز، غم و اندوه، اضطراب، غربت، جدایی، مرگ، هجران، شکست و … است که در همدلی و همسویی بر روی زمین و زیر آسمان، با فانیان و در انتظار الوهیان سکنیداشتن این مردمان است. این دست سخن در زبان دشتی حلولی دائم داشته که نشان از فراشد و گشایشی به هستی است که این فانیان پدیدارها را فراسوی جنبههای بهرهمندی و کاربردی، در حضور و هستیشان نگریستهاند. ابیاتی چون:
_ نگاه اهل ده بر آسمانست
توکّل بر خدای مهربانست
که باران بارد و غلّه بروید
ز دلها زنگ حسرتها بشوید
(زندهیاد محمدجواد حامدی)
به غربت عاقبت منزل شد آخر
وطن رفتن به ما مشکل شد آخر
از اینجا تا وطن دورم زیاران
عجب کوهی میان ما شد آخر
(افراسیاب تورانی)
گل جای نموده به یکی سبزه عماری
برداشته بلبل زغمش ناله و زاری
آیات طرب گشته هویدا به صحاری
لیکن چه نشاط از نفس باد بهاری
(ابراهیم مزارعی «صدیق»)
بستة گور نگر، گردن بهرام و قباد
طعمة مور ببین مغز سر کیکاوس
میزند فاخته بر قصر هلاکو، کوکو
که کجا رفت و چه شد آن همه آثار و نفوس
(محمود حامدی)
خسرو اردیبهشت باز شتابان
خیمه برافراشت بر کنار گلستان
آب به هر جا چو نیل سرکش و جاری
ابر به بالا چو پیل مست و خروشان
(میرزا محمود حامدی)
هر آنکه بر خود و دیگران ثمر ندهد
غلط بود که نمایی به مردهاش نماز
(محمود حامدی)
بیا تا برگ گل نارفته بر باد
گلی چینیم و بنشینیم دلشاد
بت فایز مکن تاخیر چندان
که تعجیل است عمر آدمیزاد
(فایز دشتی)
_ من «سرگشته» نیک میدانم
کاین جهان نوش دارد و هم نیش
(ایرج اسدی متخلص به سرگشته)
_ مرگ
در واپسین زمان
آنسوی پل
آنجا که مرگ
ترس مرا انکار میکند
استادهام
با من بشارتی است
یاران
آنجا که مرگ
حقیقت وجودم را
اثبات میکند
(سیداسماعیل بهزادی متخلص به صفا)
در این اشعار فراخوان بازگشت به زمین بمثابة خانه، پناهگاه و وطن را میتوان آن کنشی قدسی دانست که در روزگار ما گم شده است و شاعر در میانة انسان و الوهیان هشدار خدایان و آواهای انسان را میشنود و آنها را پژواک میدهد. در این زیستن شاعرانه زمین، آسمان، فانیان و الوهیان را چنانکه که هستند ظهور میکنند.. ندای خاموش زمین بواسطة زبان فانیان طنینانداز میگردد. بدینمعنا که در شعر، بازگشت به اقلیم یا زادبوم برای رابطهای تازه با زمین آشکار میشود و زمین در جایگاه زمین بودگی خود فارغ از موضوعات و بهرهبرداریهای تکنولوژیک در جایگاه مناسبت اصیل فانیان با هستی خود قرار میگیرد. شاعر دشتی میکوشد فانیان را بسوی این رابطة تازه دعوت کند. کارکرد اونمایان کردن و از پنهانی در آوردن است. اگر از وطن، آب، باران، غم، درد، غربت و …. میگوید، از آنرو است که او میتواند در زبان حقیقتِ ما بر روی زمین و زیر آسمان را نامستور نماید. به گمان نگارنده اهمیت شعر دشتی در پیوند چهارگانة هایدگر یا اقلیم نه در توصیف چیزها، بلکه در یادآوری منش اصلی آنهاست که این نیز فراخوان و دعوت فانیان بسوی همراه شدن با جهان است. این شعر همواره از عقل حسابگر متعارف فاصله میگیرد. زیرا علم از درک و دریافت حزن و اندوه یا غربت آدمی ناتوان است و فقط شعر است که میتواند بیان کند، بنامد، فرا خواند، آشکار کند و رهایی دهد. از وجهی دیگر ارتباط شعر دشتی را در مراقبت از آسمان به وضوح شاهدیم. خورشید و ماه یا ستاره یا تغییر فصول همواره در تازگی و طراوتشان بمثابة هدیه یا جشنی آرامشبخش هویدا میگردند. در شعر بعنوان بنیاد سکنای آدمی شب بواسطة تکنولوژی به روز یا روز به شب تبدیل نمیگردد. شعر تقلایی برای تغییر پدیدهها ندارد، بلکه مجال میدهد چیزی باشد، چنانکه ذات آن هست. شب در تاریکی خود و روز در روشنی خود به وضوح میآیند. در شعر دشتی به انحاء گوناگون این مراقبت با مضامینی نظیر شب تار، نور، روشنی، باد، خورشید، مهتاب و … آشکار شده است که همگی و غیر از اینها خبر از پیوند شعر و سکنیداشتن مردمان این اقلیم در توجه به بنیاد استقرار خود در زیر آسمان میباشد.
مراقبت از میرایان یا فانیان ساحتی دیگر از چهارگانة هایدگر است که در شعر دشتی وفوری جاری دارد. قطعاً تجلّی این مراقبت با اندیشه و سکنای شاعرانة مردمان دشتی از دیرباز گره خورده که چنین در زبان اصیل او به هویدایی رسیده است. در این قلمرو شعر دشتی همواره معرفت و آگاهی از مرگ را که در تمدن جدید تلاش میگردد سرکوب و پنهان گردد به زندگی، مراقبت و مسئولیت آدمی پیوند زده است. رخصت دادن به حضور مرگ به معنای یاری دادن به خود و دیگر فانیان برای تجربة سکنا یا زیستنی متاملانه است که با توجه به سه عنصر دیگر زندگی معنای خود را مییابد. چرا که از منظر هایدگر ما تنها هنگامی قادریم که یک زندگی غنی و پرشور یا به تعبیری سکنای شاعرانه بر زمین را تجربه کنیم که با مرگآگاهی با خود و دیگران زندگی را در آغوش گیریم. زیرا به ظهور رسانیدن حقیقت مرگ چیزی است که با اندیشة شاعرانه و متاملانه حاصل میگردد. در این تفکر انسان منبع صرف مصرفی در جهان ِتولید و مصرف یا پردازشگر صرف اطلاعات نیست. بلکه هر انسان بودنی یگانه است که این بودن با سکنای او در مقام فاعل مراقبت و محافظت شکوفا میگردد. توجه و پاسداشت مرگ و فنای خود و عزیزان و فریادهای خاموش و جانگدازی که از مواجه با حقیقت هستی در شعر دشتی پدیدار شده است در شعر فارسی از غنای والایی برخوردار است.
بنیاد دیگری که سکنای شاعرانه یا حضور در اقلیم وجود را بر شعر دشتی پررنگ کرده است، مراقبت از الوهیان یا امر قدسی است. هایدگر مدعی است که در دوران مدرن آدمی نسبت خود را با امر قدسی از دست داده است. دیگر هیچ خدایی آدمیان و چیزها را به گرد خود فراهم نمیآورد و دیگر هیچ خدایی به زندگی فرهنگ ما به عنوان یک کل شکل نمیدهد و در نهایت بر آنچه که میجنبد واکنشی نشان نمیدهد. جهان رازآمیزی خود را از دست داده و همه چیز به ابژة شناسایی انسان مدرن تبدیل شده است. اما فانیان در شعر دشتی به انتظار نشانههایی از آمدن امر قدسی، که پا پس کشیده سخن میگویند. این انتظار نوعی مراقبت کردن بر کل هستی است که انسان در مقام شبان هستی آنچه را که به هستی درخشش میدهد در شعر واگویه میکند و خود را برای تیمارداشت جهان و پذیرایی از الوهیان آماده میکند و هر آنچه را که ماندگار است درمییابد.
از آنچه گفته آمد چنین برمیآید که زادبوم دشتی در چهارگانة آن تنها در ظاهر زمین یا آسمان و فانیان و الوهیان خلاصه نمیگردد و شعر برآمده از این اقلیم در چهار ضرورت بنیادین خود تنها به توصیف نمیپردازد. بلکه این شعر و شعرگونگی بمثابة نحوهای از زندگی بنیاد هستی و ژرفترین امکان ما را فراهم میآورد. چرا که شعر در آغازینترین جایگاه امکان ایستادن در برابر گشایش هستندگان به ما میدهد و فراتر از انسان جایگاه و تناهی انسان را روشن مینماید. شاعر از یک سو زمزمة خدایی است و از سویی دیگر آواهای انسانی را ممکن میسازد و در آن میرایان مهلتِ هستنِ خود را اندازه میگیرند.
منابع:
هایدگر، مارتین(۱۴۰۰). شعر، زبان و اندیشه رهایی، ترجمه عباس منوچهری، تهران، انتشارات مولا.
عبدالمجید زنگویی(۱۳۷۷). شعر دشتی و دشتستان. دفتر پنجم، تهران، انتشارات اشاره.