شهریور ۲۱, ۱۴۰۳ | ۱۱:۳۳ ق.ظ
2065
103
بدون دیدگاه
لطفا کمی منتظر بمانید ...
سر تیتر خبرها
شهریور ۲۱, ۱۴۰۳ | ۱۱:۳۳ ق.ظ
2065
103
بدون دیدگاه
در واپسین ساعات آخرین روز ماه صفر ودر روز شهادت امام رئوف علی بن موسی الرضا(ع) خبری پر از اندوه در شهر پیچید، خبر بسیار غم انگیز بود و ناگهانی “صدای موذن بندر خاموش شد”
((حاج حبیب کرمی)) را همه دوست داشتند، یک حاج حبیب بود و یک بندر، با حاج حبیب می شد تاریخچه شهر را مرور کرد، تاریخچه رویدادهای مذهبی را از دیرباز تا کنون، بارها پای صحبت های او نشسته بودم تا او از گناوه قدیم برایم بگوید، و او گفته بود که از جوانی عاشق خدمت به مردم بوده است، خدمت به مسجد ، خدمت به دین خدا، خدمت به اهل بیت، خدمت به عزاداران حسینی.خدمتی از جنس عاشقی، عاشق معبود و در مسیر عاشقی این خود او بود که فراموش شد.فارغ از دنیا و ما فیها،دلبسته هیچ مخلوقی نشد چون وابسته خالق بود.چه نیک می گفت دل جای تنها یکی است و آن یکی هم واحدی که یگانه است و لاشریک.
او این گونه برایم می گفت از روزگاری که سپری کرد تا بزند به سر موی سپیدی.می گفت از نوجوانی بر پشت بام مسجد جامع گناوه بانگ اذان سر میداده است، او ادامه می داد که شب های بسیاری در مسجد نبی، ندای الله اکبرش مردم را به مسجد کشانده است، او می گفت در روزهایی که خبری از بلندگو نبود درشب های ماه مبارک رمضان بر فراز بام حسینیه معتمدی مناجات می خوانده است، او می گفت که هر شب آیین دیرین آبی بنوش را اجرا می کرده است، حتی در آن روزها و شب هایی که مامورین دولتی رژیم پهلوی هر گونه فعالیت مذهبی را ممنوع کرده بودند. و می گفت آن ماموری که برای دستگیری ام آمده بود هم نشسته بود و با مناجاتم گریسته بود! و پشیمان از قصدی که برایش داشت راه بازگشت را پیش گرفته بود. چه می دانم شاید بازگشت به سوی خدا. از این نوع بازگشتن هایی که در دشت کربلا، حر تجربه کرده بود.گمانش این بود و یا بهتر بگویم باورش. چون از دل بر می آمد لاجرم بر دل می نشست صدای خسته اما گیرایش.
و ما هم گریسته بودیم ، همه اهالی بندر گریسته بودند وقتی صدای حزین و آسمانی ، آبی بنوش حاج حبیب را شنیده بودند.
یک بندر بود و یک چاوشی خوان
” برمشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا… ”
صدای ملکوتی اش دلها را به کربلا می برد، به ظهر عاشورا، به قتلگاه ، به خیمه گاه به همراه کاروان اسرا تا شام
ظهر عاشورای حسینیه معتمدی با اذان حاج حبیب کامل می شد، با ندای قد قامت صلاه او بود که نماز ظهر عاشورا برپا می شد. وقتی در سال های خطر و خون، لاله های خونین بر دوش شهر تا بهشت بدرقه می شد این حاج حبیب بود که جلودار کاروان شهدا تحریر می زد و با چاووشی و بانگ (( این گل پر پر از کجا آمده از سفر کرب و بلا آمده ))دیدگان جمعیت را به اشک ماتم و غبطه می شست تا او هم در رزق رزمندگان نزد پروردگارشان همسفره شهدا باشد.
دو سال پیش در همیشه پیرغلامان حسینی بندر گناوه تجلیل شد اما او پیش از این در دل و یاد مردم بندر نشین چهره ماندگار شده بود با صدای جادویی اش. این است رسم خدمتگزاری در پیشگاه قافله سالار عشق.
او موذن بندر بود،صدای ملکوتی حاج حبیب هر روز ظهر از مناره های مسجد جامع می پیچید، از بلندگوی مسجد نبی و تمام شهر را پر می کرد. باورش سخت است ماه رمضان پیش رو بدون صدای اذان و مناجات حاج حبیب، محرم آینده بدون چاوشی های او.
بدرود مرد همیشه خندان، دلمان برای خنده هایت تنگ می شود، برای مهربانی هایت، برای احوال پرسی هایت، برای سوال جواب هایی که همیشه داشتی،بدرود موذن بندر، چاوشی خوان ماه حسین، مکبر نماز های جماعت.بدرود